دیر

Standard

خواب دیدم دیرم، یه جایی شبیه آمفی تئاترمدرسه، یهو یکی از خانمها با ته صدای قلیونی ش از ته سالن شروع می کنه نیمه خوندن، من اشک می ریزم و می گم هله، نمی دونم چرا میخوام بمیرم. انگار یه دستگاه پرس از همه طرف قلبمو قفسه سینه مو فشار میده. میخوام داد بزنم بگم دوستون دارم، بگم دلم براتون تنگ شده، اسماشونو یادم نمیاد، قیافه هاشونو یادم نمیاد، دلم میخواد بمیرم

بیدار میشم، همین جام، چاردیواری معادل فارسی خوبیه برای استودیو. کم طاقتم، کم حوصله م، همه ی چیزایی ام که هیچ وقت نبودم. از مرثیه خوندن برای نرسیدن بیشتر از رسیدن لذت می برم. همه چیزم وسطه، وسط همه چیزم. کارم، درسم، مدرکم. کاش یه آرزویی داشتم. کاش می دونستم زندگی قراره چه شکلی باشه. دلم برای ایران نه، برای دیر نه، برای آدمی که تو دیر بودم تنگ شده.

وسطم، هم میخوام بمیرم هم میخوام زندگی کنم. نه میخوام بمیرم نه میخوام زندگی کنم.

Leave a comment